maandag 21 september 2009

شعری تقدیم به همه آنان که با حضورشان روز قدس را سبز خواهند کرد


مادرم می‌ترسد

که مبادا من هم

سرخی خاک شوم

یا ز سر پنجه ظلم

گنه دیگر این قوم ناپاک شوم



با من او می‌گوید

که ای تو جان مادر

مرو از خانه برون

همه‌ی شهر پر از گرگان است

و صداقت و شرف

در نهانخانه‌ی تاریک ستم زندان است



مرو از خانه برون

کین جنایت پیشه

قوم نااهل درون سینه

قلبشان سنگین است

و زمین

بر دریدنهاشان

شاهد رنگین است



مرو از خانه برون

مرو از خانه برون

لحظهای چشم بر او میدوزم

با خودم می‌گویم

که مبادا ...

اما...

رو به او می‌گویم

که ای تو جان فرزند

اگر این قوم سراسر نیرنگ

بکشد پای مرا اندر بند

یا به سر نیزه کین

بگسلد جان مرا بند از بند

ننشینم از ره

که ره من ره آزادی و آزادگی است

ره مردانگی است


«من اگر بنشینم

ما اگر بنشینیم

چه کسی برخیزد؟»

چه کسی با ستم و ظلم عیان بستیزد؟

با حضور من و ماست

که طلوع خورشید

بار دیگر به ما رنگ سحر می‌بخشد

و سیاهی رخت از خانه ما می‌بندد


مادر

ای تو جان فرزند

گاه رفتن در را

پشت من با سخن خیر ببند


مادرم

من رفتم

(م.ع.م

vrijdag 4 september 2009

خس وخاشاک

اينها خس و خاشاکند؟
آن خس وخاشاک تويي ،
پست ترازخاک تويي
شور منم نور منم ،
عاشق رنجور منم
زور تويي کور تويي ،
هاله ي بي نور تويي
دلير بي باک منم ،
مالک اين خاک منم
سايه خفاش تويي
مردک کلاش تويي
قصه ي ضحاک تويي
زنده به بيداد تويي
خشم منم خروش البرز منم
سبز منم زنده به سوگند منم
دروغ اين خاک تويي
قاتل و سفاک تويي
جنبش دوران منم
رفته به ميدان منم
مفسد في الارض تويي
غاصب بي مغز تويي
حامي ايران منم
خسته ي زندان منم
هيتلر بد نام تويي
کوره ي دوران تويي
مظهر ملي منم
در پي ليلي منم
شبيه ضحاک تويي
به دوش خود مار تويي
آرش بي باک منم
کمان به افلاک منم.......

dinsdag 1 september 2009

(اشك سگ)

.....

پرده اول

سگي در بين گله گوسفندان راه مي رود و يكي يكي آنها را مي شمارد

1

2

3

باز مي شمارد و سرش را تكان مي دهد گوسفندان سرو صدا مي كنند .

روبه گوسفندان مي كند.

ساكت باشيد مي خوام بشمارمتون

گوسفندان سكوت مي كنند ...

1

2

3

سگ با خودش مي گويد.نه باز هم كمند .

چوپان هي هي كنان از راه مي رسد .

رو به سگ مي كند :

خوب آقا سگه حال گوسفندا چطوره ؟

سگ من من مي كند

_ سرش را پايين مي اندازد و مي گويد

_ واق واق هر چي مي شمارم گوسفندا كمه مي ترسم شب گرگ اومده باشه سراغشون

چوپان بلند بلند مي خندد


-گرگه ؟

باز مي خندد

انگار امروز زياد تو آفتاب گشتي .آخه گرگه تا من چوپون اين گله ام غلط مي كنه بياد اينجا عجب حرفي مي زني اصلا الان خودم مي شمارم ببين

1

2

3

4

6

درسته مشكلي نيست .

اما بعد 4 بايد 5 باشه!: سگ

چوپان :يعني مي گي من اشتباه مي كنم برو دنبال كارت ...
.
سگ به طرف گوسفندان مي رود .
.
.
.
صبح سگ از خواب بيدار مي شود و يكي يكي گوسفندان را از طويله

بيرون مي آورد و همانطور هم انها را مي شمارد

1

2

3

بازسرش را تكان مي دهد باز يكي از گوسفندان كم است .

دوباره انها را به صف مي كند و مي شمارد .

چوپان در حالي كه خميازه مي كشد به انها نزديك مي شود .

سگ نزديك مي شود دم تكان مي دهد .

سگ : واق واق واق

چوپان : باز چي شده ؟

سگ : دوباره يكي كمه ..

چوپان عصباني مي شود و سرش فرياد مي زند.

چوپان : تو چت شده اين همه اشون هستند برو تا ندادمت گرگ بخوردت

بايد بفكر يك سگ ديگه باشم .

تو هنوز نمي دوني اين گرگه چقدر از من حساب مي بره اصلا ديگه نزديك اين گله

هم شده ؟ آره ؟

سگ فكر مي كند و با خود مي گويد : راست مي گويد گرگه ترسيده يه بار هم نيومده

چوپان : برو دنبال گله ديگه هم از اين فكرا نكن من هستم .

سگ دمش را تكان مي دهد و آرام دور مي شود .

شب شده سگ آرام به تويله نزديك مي شود و جاي قايم مي شود .

سگ : امشب ديگه بايد بفهمم گوسفندا كجان تا صبح نمي خوابم .

يكدفعه چوپان را مي بيند كه آرام نزديك مي شود در تويله را آرام و بيصدا باز مي كند

اطراف را نگاه مي كند و يكي از گوسفندان را جدا مي كند .

گوسفند را بيرون مي اورد و بطرف پشت كوه مي رود

سگ با تعجب او را تعقيب مي كند .مي بيند چوپان نزديك گرگ مي شود و شروع به

پاچه خواري مي كند

چوپان : ببخشيد آقا گرگه دير شد اين سگ شك كرده بايد مي ذاشتم بخوابه ...

گرگ گوسفند را مي گيرد .

گرگ : اگه مي خواي كاري بهت نداشته باشم بايد زود به زود بياي

چو پان : چشم چشم هر چي شما بگيد

سگ حالش بد مي شود و شروع مي كند اشك ريختن ...





پرده دوم





گوسفندي بازيگوش شروع به دويدن در جنگل مي كند و بلند بلند مي خندد .

آنقدر مي رود تا از گله دور مي شود . يكدفعه تنها مي شود . صداي زوزه گرگ را مي شنود

مي ترسد ...باز مي شنود

كم كم گرگ به او نزديك مي شود بخود مي لرزد

گرگ به طرف او حمله مي كند .گوسفند همانطور كه بع بع مي كند و مي لرزد

چوبي برمي دارد و اينبار كه گرگ بطرف او مي پرد چوب به سرش مي خورد

گرگ ناله اي مي كند و روي زمين مي افتد .

با صداي بع بع گوسفند چوپان و سگ به همراه بقيه گوسفندها هب طرف او مي آيند.

گوسفند گريه مي كند و از ترس زبانش بند امده ..





همه گوسفندان جمع شدند دست هاي گوسفند را بستند و چوپان با چوب كنارش ايستاده

صحنه مثل دادگاهي است

چوپان صدايش را صاف مي كند .

خوب بعبعي تو ديشب يك گرگ را كشتي قبول داري ؟

گوسفندان ديگه سكوت مي كنند .

بعبعي سرش را تكان مي دهد ...

چوپان : پس قبول داري يك حيوان را كشتي وبايد مجازات شوي ؟

سگ بين حرفشان مي دود : اما مي خواسته از خودش دفاع كنه

چوپان عصباني مي شود : بذاريد خودش حرف بزنه اون اعتراف كرد يه حيوون رو كشته

چه فرقي مي كنه گوسفند باشه يا گرگ ؟ اصل كشتن ...قاتل بودن

خوب بعبعي حرف بزن چرا سكوت كردي ؟

بعيعي سكوت مي كند .

چوپان: با تو بودم







بعبعي بغض مي كند و با ناله مي گويد :

دارم به اين فكر مي كنم اگه گرگه ديشب منو خورده بود كسي از اون مي پرسيد

شام چي خوردي ؟

گوسفندان هم همه مي كنند . سگ با تحسين او را نگاه مي كند

چوپان زبانش بند مي ايد

بعبعي رو به گوسفندان مي كند

آره اگه شما هم جاي من بوديدهمين كار رو مي كرديد تا كه اي ما گوسفندا بايد قرباني

بشيم اما فرداش تو چراگاه بگرديم و بع بع كنيم ...

مام مثل حيوناي ديگه حق داريم . ...

گوسفندان حرف او را تاييد مي كنند و بع بع كنند به طرف چوپان مي ايند .چوپان مي خواهد فرار كند كه گوسفندان روي سرش مي ريزند ...

نويسنده : رها

پايان

vrijdag 21 augustus 2009

هویت ما،ایران ما

و من کجا هوویتم را پر بهانه ،به جا گذشته ام
و من کجای مرز بودن و بودنم به انتظار نشسته ام
و کجا به باورم نشیند این همه درماندگی
و تا کجا می‌‌رساند این همه درندگی
این دد منشان هم خون ما نیستند
این خنجر به دستان بیرحم هم زبون ما نیستند
ایرانی‌ خنجر بر هوویت ایرانی‌ نمی‌‌کشد
ایرانی‌ چاقو به پوسته یه هم دردش نمی‌‌زند
ایرانی‌ سال‌ها به پای باور‌های خود جنگیده است
و هیچ گاه لگد بر کاخ آزادی خود نزده است
این وحشیان افسار گسیخته
چون مور و ملخ در کشور پر از افسانه
خشمگین و قمه به دست و مست قدرت
نکردند چاره که ایرانی‌ تا به کی‌ میاورد طاقت
این همه سینه یه زخم خرده ، پهلوی شکسته، و قلب دریده
میرسونه این مردم با قیرتو به یه نقط چاره
نفهمیدید ایرانی‌ هر قوم و هر کشوری نیست،
نفهمیدید آریائی راه حالش چکش و زور و زبر نیست
نفهمیدند طاقت ما اندازه داره،
برادر کشی و ناموسه ما یه دنیا قیمت داره
نفهمیدند این یه مشت خاک ما
می‌شه تمام هویت ما
نفهمیدند ذلت و مردن برای ما
باکی نیست در راه آزادی ما
به امید ایرانی‌ سبز و آزاد


آرام

maandag 10 augustus 2009

ما سوسول ها

سلام، این نوشته از من نیست، ترجیح میدم اسم نویسنده محفوظ بمونه
در جوابیه به خدمت
کامی (نجف زاده) جون و همه همراهان او از جانب بچه سوسول ها
ما بچه سوسول ها،وقتی مامی مون حامله بود و یا بعضی هامون خردسال بودیم ما را خِر کش می‌کرند می‌بردم تظاهرات ٫۵۷ چشم باز کرده انفلابیم. نه مثل بعضی‌ها مادرمان پی دادن غریبون.
ما در پی ارزش های اول انقلابیم ٫٫٫٫ واسه همین پیگیر این دزدی در انتخابیم
ما بچه سوسول ها،وقتی بل سپاستین می‌دیدیم پدرانمان یا تو جبهه بودند یا تو ماموریت اصلاً معنی پدر داشتن نفهمیدی. خوشا به سعادت که طعم چهار تا چهارتاش چشیدی.
ما بچه سوسول ها،
اولین موزیکی که کردن تو گوشمان بوی گل سوسن سنبل در آمد بود
اولین شعاری که یادمون دادند: از جلو نظام خبر دار، الله اکبر خمینی رهبر بود
اولین اصل زندگی، که به ما یاد دادند جنگ جنگ تا پیروزی، نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی بود
ما بچه سوسول ها، وقتی داشت پشت لب مون سبز می‌شد تا وقتی یاد بگیریم چطور اصلاح کنیم یا آرایش کنیم می‌دانی کجا ها به خاطر این قانون شکنیها:
هم صحبتی با جنس مخالف
هم قدمی با جنس مخالف
هم راهی با جنس مخالف
هم نشینی با تعدادی جوان در چهار دیواری اختیاری!
گوش کردن به موزیک، رقصیدن
همراه داشتن کاست و نوار ویدیو
پوشیدن تی شرت طرح دار،
داشتن موی بلند، شلوار جین، مانتوی کوتاه، روسری رنگی و آرایش و………………………..
رشد و تعلیم یافتیم؟
مکانیهای که ۱۰ تا ۱۵ سال قبل زمانی بخاطرش خِر کشمون می کردن تو تظاهرات ۵۷ برای رهای از دست ساواک، شد مکانی برای تعلیم و تربیت روحی و جسمانی ما بچه سوسول ها برای شرایط فعلی! مقدس ترین و محبوب ترین یکی از این مکانها برای ما بچه سوسول ها وزراء تو خیابان عباس آباد است.
گذرتون اینجور مکانها نمی‌افتد چون این مکانهای مقدس لیاقت بچه سوسولهاست نه فی فی ک… ها.
ما بچه سوسول ها، با شــــــــــــــــــــاخ کردن خــــــــــــــــاتمــــــــــــــی
سی دی، mp3 player، دوچرخه سواری، کلوپ فیلم، ورود توریست، و تا حد بسیار اندکی آزادی معاشرت را آزاد کردیم.
ما بچه سوسول ها، وقتی دیدیم هنوز، سانسور هست، زندانی سیاسی هست، قتلهای زنجیره ای هست.۱۸ تیر را بپا کردید.
برای نشان دادن اعتراضمان انتخابات نهم را تحریم کردیم،
و با انتخاب شدن احمدی نژاد سرتون گیج رفت توهم اینکه پوخی هستید برتون داشت و مملکت بردین لب پرتگاه به قول ما بچه سوسول ها به فـاک دادین
ما بچه سوسول ها، چون از قشر بی‌سواد دانشگاهی هستیم، دیدیم اگر جلوی دروغ را نگیریم اوضاع از اینی که هست گند تر می شه.
برای نجات این مملکت یک تیکه پارچه سبز بستیم.
ما بچه سوسول ها، طعم بازداشت، حبس، شلاق، شکنجه، اعتراف و کتک را در این بیست سال اینقدر با رأفت اسلامی لمس کردیم که دیگر این پوست لطیف ناز نازیمون بر خلاف ظاهرش بدجوری کلفـــــــــــــت شده.
با کی از اوین نداریم.
ما بچه سوسول ها، می خواستیم با نرمی و آرامش بدون هیچ خشونتی و در چارچوب قانون بگیم:
هِری، جا خاستیم جانشین نخواستیم بیا پایین تو این کاره نیستی و هشدار دادیم که: اگه تقلب بشه ایران قیامت میشه
ما بچه سوسول ها،شرایطی به مراتب دشوار تر و سخت تر از تو در کودکی و جوانی سپری کردیم، با این تفاوت که ما عقده ای آزادی شدیم٫ شما ها عقده ای ولایت
و هر گوساله فهمید، تقلب یه ملیون دو ملیون نه پونزده شونزده ملیون
ما بچه سوسول ها ،یاد گرفتیم، مرد سرش برود، قولش نمی‌رود، گفته بودیم اگه تقلب بشه ایران قیامت میشه
ما بچه سوسول ها،
ما گفتیم: رأی ما کجا است
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر
ما گفتیم: یه ملیون دو ملیون ٫٫٫٫ رأی ندادیم به میمون
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر
ما گفتیم: تقلب یه درصد دو درصد ٫٫٫٫ نه پنجاه و سه درصد
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر
ما گفتیم: هاله نورو دیده ٫٫٫٫ رای ما رو ندیده
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر خس خاشاک حیدر
ما گفتیم: اون خس و خاشاک تویی ٫٫٫٫ دشمن این خاک تویی
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر ارازل و اوباش حیدر
ما گفتیم: احمدی به هوش ٫٫٫٫ باش ما ملتیم نه اوباش
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر اغتشاشگر حیدر
ما گفتیم: مردم چرا نشستین ٫٫٫٫ ایران شده فلسطین
به ما گفتند: حیدر حیدر، حیــــــــــــــــدر محارب حیدر
ما گفتیم: حمایت حمایت، برادر ارتشی چرا برادر کشی؟
و این چنین شد که تیشه به ریشه جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، و خود زدید.
ما بچه سوسول ها، دیگر چیزی نگذاشتید که از ما بگیرید در این سی سال فرهنگ، هنر، آزادی، اقتصاد٫ اعتبار و منظلت مان را گرفتید. فقط خون دادنمان کم بود که به لطف رأفت اسلامی دولت عدالت به وفور دادیم و مسئولیت پس گرفتن حق شهیدان بی گناهمان را بر گردن ما به اجبار انداختید.
ما هم گفتیم: برادر شهیدم رایت پس می گیرم
ما بچه سوسول ها
،اره وابسته به غربیم، اما نه به آمریکا، انگلیس و فرانسه وابسطه به هموطنان تبعید یمون
اره از بی بی سی و صدای آمریکا خط می‌گیریم مگر رسانه ی دیگری داریم؟
شما از ترستون که همین چهارتا بچه سوسول ها هماهنگی برای تجمع نکند، اس ام اس، اینترنت، پارازیت تلویزیون قطع کردید
مگه چهارتا بچه سوسول ترس داره دلاور بسیجی خجالت خجالت
اره می‌خواستیم برندازی نرم کنیم در چارچوب قانون رئیس جمهور را تعویض کنیم
اما با برخورد و رفتارتان با بچه سوسول های که بچه انقلاب، جنگ و اسلام هستند باعث شدید که:
نه غزه نه لبنان ٫٫٫٫ جانم فدای ایران
ما بچه سوسول ها، وقتی امثال سهراب مان را تو زندان به درجه رفیع شهادت نائل کردید گفتیم: سهراب ما نمرده ولایت است که مرده
اگر کمی شعور داشته باشی که بعید می‌دانم عمق این شعار خیلی دردناک است.
و پیام آخر ما بچه سوسول ها به دلاور های مثل تو
ما بچه‌های جنگیم بجنگ تا بجنگیم
وابسته به ملتیم بجنگ تا بجنگیم
سوسول ها میرزمند ٫٫٫٫ بسیجی می لرزد
مـــــــــــــــــا بیشمـــــــــــــاریم

پی نوشت: آقایان دولتی، تمامی افرادی که در حبس هستند و در حال محاکمه هستند گذشته روشنی ندارند، اما با رفتارشان با احترام به خواسته مردم در جهت مردم گام برداشتند و ما تمام گذشته آنها را فراموش کردیم. رفسنجانی هم از همین قشر است او که از همه بیشتر در این سی سال گوه زده اما چون آدم سیاستمدار خوبی هست فهمید که برای توبه وقت هست برای همراهی وقت هست این مردم با گذشت تر از آنی هستند که کینه به دل بگیرند درست است ما بزرگ شده انقلاب و جنگیم اما طرفدار صلح آرامشیم تربیت شده عشق و زیباییم. هر کس با هر سابقه ای که داشت اگر در رکاب ملت حرکت کرد محبوب همه خواهد شد. در تاریخ بشریت هیچ گاه ملتی که برای رسیدن به خواسته اش خونی داده باشد شکست نخورده. ما بیشماریم، بترسید چون ما ملت هستیم.

vrijdag 31 juli 2009

دشمن خانگی


و چه سخت می‌گذرد این روز ها
و چه تلخ می‌نشیند در لایه‌های دلم
و چه تلخ است مزه ی گس بی‌ خانگی
و من کجای مرز بودنم؟
و من
در کدام نقطه خاکم بیتوته کرده ام؟
اسلحه کدام دشمنم شقیقه‌ام را نشانه گرفته است؟
خنجر کدام خائن خانگی بر پهلویم نشسته است؟
و رنگ سبز من امروز به رنگ چرک و درد میشود
و بر رنگ سبز من امروز لکه‌های خون نشسته است
و من چه بی‌ محابا به دل‌ دشمن تاخته ام
و من چه دلیرانه بر سر حق بودنم پا به پا ایستاده ام
و من امروز چه بی‌ طاقت میروم تا مرز بودنم
و امروز من می‌‌گویم که من خود بودنم.

به امید آزادی ایران سبزمان

آرام

zondag 26 juli 2009

متولد دهه ی شصت ... نسلی که ما هستیم

نسل ما، متولد شلوغترین دوره از تاریخ ایران بود. دوره ی نا آرامیهایی کهمیرفت تا حکومت بعدی را به حکومت قبلی تحمیل کند. نسلی که در بلوای جنگبدنیا آمد و صدای گریه اش در هیاهوی تیر و رگبار گم شد. در میان انبوهعکس شهدا و کاروان پیکرهای نیمه تمام مفقود الاثرها قد کشید و چندان دیدهنشد. نسل شیرخشکهای کوپنی، نسل تحریمها و تبعیضها. نسل قلکهای پول توجیبی برای بچه‌های جبهه، نسل بادبادکهای کاغذی، نسل اجبار مقنعه از ششسالگی. نسل کتاب تاریخهای تحریفی و نصایح ناگزیر چهارصد صفحه ای امام.نسلی که عادت کرده بود به دم نزدن از تناقصهای خانه و مدرسه . نسل چوبدوسر نسوزی که بیست و دو بهمن ها با مدرسه به تظاهرات میرفت و تشویق میشدو عصر همان روز تحقیر و توبیخ میشد به جرم آستینهای کوتاه و موهای وحشیبیطاقت زیر روسری و شالها !نسلی که ما بودیم .... نسل کم توقعی که اگر به موی سرش، به روسری و پوششاش ایراد نمیگرفتند میرفت که نسل سر به راهی بماند. نسلی که چیز زیادی نمیخواست،
داشت عادت میکرد به آنهمه محدودیت که تنها مهم کم و زیادش بود.

دلش به حاشیه ها گرم بود، به هر از گاهی تئاترشهر رفتن، کتابهای ممنوع را از دست و بال دستفروشها درو کردن و این میانهفیلم به زبان اصلی دیدن و تحلیلهای غیر کارشناسانه.نسلی که در به در پیتزای پیرونی میخورد و سپس تا آخر شب در گودو اظهاراتروشنفکرانه اش را لیست میکرد و بلند بلند فروغ و شاملو میخواند.

نسل بی‌آوازه‌ای که می‌رفت تا همین چند وقتِ پیش، تمام موجودیتش به شش وهشت‌های پراکنده در ضیافت‌ها و میهمانی‌های بی‌خنده و دود محدود شود. بهدلخوشیهای زودگذر که اگر آنهم نمیبود هیچ چیز دیگری هم نبود.نسلی که رضا داده بود به تقدیرش بر زاده شدن در مختصات محدودیت و با اینحال میبالید به تاریخ کهنش و متعصب بود بر ذره ذره از خاکش. نسل ما هرچندسرکش، اما انتظار کمی داشت. نه پول نفت را خواسته بود و نه ادعای جاه ومقام، نه هیچ چیز دیگر. فقط خواسته بود که رئیس جمهورش را خودش انتخابکند و این درخواست نه خلاف شرعی بود که بارها به استناد همان محکوممانکرده بودند، و نه خلاف قانونی که از آن دم میزدند و ما آنرا نمی دیدیم.حالا همان نسلی که دست پرورده انقلاب بود، خس و خاشاک افتخارآفرینیست کهآمده تا بغض ۳۰ ساله ی سرزمینش را بشکند. این نسل همان اغتشاشگر نجیبیستکه میخواهد داد مظلومیت مردمانش را باز ستاند. نسل فرزندان انقلاب، کهچشم و گوش باز کرده و ترسش ریخته. همان نسلی که تا پیش از ۲۲ خرداد درخود نمیدید رو در رویشان بایستد آنهم با دست خالی،و تنها سلاحش فریادالله اکبری باشد که آن را هم تاب نیاوردند.نسل ما زنده است، نه به آرمان، نه به کمال گرایی، که زنده است به توشه‌ایکه هیچ چیز توان بازستاندنش را ندارد. نسلی که اخبار رسانش نه بی بی سیفارسیست و نه ضرغامی، که این نسل خودش رسانه است ... این نسل منست ! نسلماست. نسلی که دیگر خاموش نخواهد شد و پیوسته خود را تکرار خواهد کرد.